کد مطلب:148702 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:304

طرز قضاوت در صدر اسلام
تفسیر قوانین اسلامی به ذمعنای اعم از آغاز اسلام وجود داشت بدین ترتیب كه مسلمین هر زمان از لحاظ فهم یكی از آیات قرآن دچار اشكال می شدند به پیغمبر اسلام (ص) مراجعه می كردند و توضیح می خواستند. بعد از پیغمبر اسلام، برجسته ترین مفسر آیات قرآن، و قوانین اسلام، علی بن ابی طالب (ع) بود كه در صدر اسلام برجسته ترین دانشمند دنیای اسلامی به شمار می آید. بعید نمی باشد كه تفسیر قوانین اسلام


از روم به دنیای اسلامی سرایت كرده باشد. چون تفسیر قوانین در آن موقع در سوریه (شام) مرسوم بود و بعد از این كه معاویه مركز خلافت را منتقل به شام كرد و در شهر دمشق مستقر شد، به یك تعبیر، به طور مستقیم، با تفسیر رومی (در موارد قوانین و حقوق) تماس حاصل كرد. معاویه در صدد برآمد كه از روش تفسیر رومی بسود خود استفاده كند. در روم قدیم یك اصل در حقوق وجود داشت كه از روم به كشورهای دیگر، از جمله به احتمال زیاد به دنیای اسلامی، سرایت كرد و اصل مزبور این بود كه قانونی كه از طرف نوع بشر وضع می شود كامل نیست و ناگزیر باید هنگام اجرای قانون ان را تفسیر كرد. فی المثل، در قانون نوشته اند (مجازات قتل عمدی اعدام است). این قانون صریح و به ظاهر مطلق می باشد و در نظر اول نقص ندارد.اما وقتی قاضی می خواهد همین قانون صریح و مطلق را اجرا كند دچار اشكال می شود. زیرا قتل عمدی انواع دارد. یك نوع قتل عمدی وجود دارد كه مسبوق به تحریك است و مقتول، خشم قاتل را برانگیخته و او را وادار به كشتن خود نموده است. یك نوع قتل عمدی وجود دارد كه ناشی از آزار است و مقتول آن قدر قاتل را آزرده كه او را به ستوه آورده و وادار به قتل خود كرده است.

در روم قدیم متوجه شده بودند كه تقریبا محال است قانون گزار هنگام وضع قانون بتواند تمام جهات را در نظر بگیرد و لذا هر قانون، قابل تفسیر است و تفسیر را هم باید مجری قانون یعنی قاضی بكند. این اصل حقوقی رومی وارد اسلام شد و اسلام این اصل را از سوریه كه مركز مطالعات مربوط به روم (در دنیای اسلامی) بود اقتباس كرد و تمام فرقه های اسلامی تفسیر را پذیرفتند و بعضی از علمای اسلامی تحصیل علم تفسیر را مانند نماز و روزه برای هر مسلمان واجب دانستند. چون عقیده داشتند یك مسلمان اگر علم تفسیر را نداند نمی تواند به احكام اسلامی پی ببرد و بعضی از دانشمندان اسلامی گفته اند (علم دین یعنی علم تفسیر). گفتیم قضاوت در عربستان قضاوت عشیره ای بود و رئیس عشیره قضاوت می كرد بدون این كه برای كار خود مزدی دریافت كند. وقتی كسی مرتكب قتل عمدی می شد قبیله مقتول، قاتل را از قبیله ای كه منسوب به او بود می خواستند و رئیس آن قبیله بایستی قاتل را تسلیم به قبیله مقتول كند تا او را به قتل برسانند. اما اگر قبیله قاتل قوی بود، او را تسلیم نمی كرد و باستناد این كه قتل، غیر عمدی بوده، خون بهای مقتول را تادیه می كرد. خون بهای مقتول یك صد شتر بود اما بندرت اتفاق می افتاد كه قبیله قاتل یك صد شتر خون بها بدهد و آن صد شتر را هم بایستی تمام خانواده های قبیله بدهند. یعنی اگر قاتل بدون بضاعت بود، قبیله مقتول، خون بها را از قبیله قاتل می گرفت و سرشكن می شد و تمام خانواده های قبیله آن را تادیه می كردند. اگر مقتول مردی برجسته بود و قبیله ای نیرومند داشت، قبیله قاتل مجبور می شد یك صد شتر بدهد. اما اگر قبیله مقتول قوی نبود و خود مقتول سرشناس به شمار نمی آمد. خون بها محدود به چند شتر حتی دو شتر می شد. سرقت، در صحراهای عربستان جنایتی بود بدتر از قتل. یك قاتل بعد از ارتكاب قتل به قبیله خود می رفت و آن جا در امان بود و كسی نمی تواست او را به قصاص برساند مگر این كه قبیله مقتول، قوی تر از


قبیله او باشد. رئیس و مردان قبیله حمایت از قاتل را وظیفه وجدانی خود می دانستند و محال بود او را تسلیم قبیله مقتول كنند مگر این كه ضعیف باشند و قبیله مقتول یا قهر و غلبه، قاتل را از آن ها بگیرد. اما سارق اگر بعد از ارتكاب سرقت به قبیله خود می رفت و درخواست حمایت می كرد، رئیس و مردان قبیله، از وی حمایت نمی كردند مگر در مورد سرقت مشكوك و اگر سرقت، مشهود بود یا برگه دزدی از سارق به دست می آمد او را به مردی كه مالش به سرقت رفته وا می گذاشتند و او هم بعد از استرداد آن چه به سرقت رفته، یك دست سارق را می برید.

امروز این قضاوت در نظر ما وحشیانه جلوه می كند. اما در عربستان، در قبایل صحرا نشین زندگی خیلی دشوار بود. در قبایل صحرا نشین عرب صد در صد افراد قبیله با شیر ماده شتر ارتزاق می كردند و دارائی اكثر خانواده ها در قبیله عبارت بود از یك ماده شتر و یك خیمه و اگر كسی آن ماده شتر را می دزدید خانواده ای را محكوم به مرگ از گرسنگی كرده بود [1] .

این بود كه سارق را به شدت مجازات می كردند كه موجب عبرت دیگران شود و سرقت، ننگین ترین جنایت محسوب می شد. بعد از این كه اسلام آمد، و بخصوص بعد از این كه سه امپراطوری ایران و شام و مصر جزو اسلام شد، تجدید نظر در وضع قضاوت، ضروری به نظر رسید و اولین بار علی بن ابیطالب (ع) در اسلام سازمان قضائی به وجود آورد و برای قضاوت حقوق تعیین كرد و از آن به بعد، دیگر قاتل، نمی بایستی از حمایت قبیله خود برخوردار شود. نمی گوئیم كه (نمی توانست از حمایت قبیله خود برخوردار شود) چون باز قاتلین، در عربستان از حمایت قبیله خود برخوردار می شدند و اثر آن نوع قضاوت هرگز به طور كلی در عربستان از بین نرفت.

معاویه كه از رومی ها تفسیر قوانین را فراگرفته بود در صدد برآمد كه آیات قرآن و احكام دین اسلام را طوری تفسیر نماید كه مطابق منافع او باشد. یكی از تفسیرهای حیرت آور معاویه از احكام اسلام این بود كه قضات كه حقوق دریافت می كردند تا این كه به اختلافات مسلمین رسیدگی كند و رای صادر نمایند نبایستی حقوق بگیرند. معاویه می خواست كه سازمان قضائی را كه علی بن ابی طالب (ع) بوجود آورده بود براندازد ولی جرئت نمی كرد كه علنی آن سازمان را منحل نماید و از آن راه به فكر از بین بردن سازمان قضائی افتاد و فكر كرد وقتی قاضی حقوق نگرفت لابد آن كار را ترك می كند و كار دیگر را پیش می گیرد. معاویه برای فریب دادن عوام عمل قضاوت


را این طور تفسیر كرد: رسیدگی به امور یك مسلمان از طرف مسلمان دیگر مادام كه ضرری متوجه رسیدگی كننده نشود مستحب است و رایگان و در صورتی كه مسلمان دیگر احتیاج زیاد به آن رسیدگی داشته باشد، رسیدگی كردن واجب است. در قرآن ده ها آیه وجود دارد كه مسلمین را تاكید به دستگیری از دیگران و كمك به مسلمین محتاج می نماید و معاویه از آن آیات برای تایید نظریه خود كمك گرفت. نتیجه اش همان شد كه در آغاز این تحقیق گفتیم و قضات از بین نرفتند اما فاسد شدند زیرا چون حقوق نمی گرفتند برای تامین معاش، مبادرت بگرفتن رشوه كردند. در دوره خلفای راشدین (بعد از این كه قضات موظف انتخاب شدند) حكمی كه از طرف قاضی صادر می شد ضمانت اجرائی داشت. اما بعد از این كه معاویه حقوق قضات را قطع كرد، هر یك از احكام صادر از طرف قضات، كه مغایر با تمایل خلیفه یا حكام او بود اجرا نمی شد و حكام معاویه كه بایستی احكام قضات را اجرا كنند از اجرای احكامی كه مغایر با تمایلشان بود خودداری می كردند.

در نتیجه، یك دادگاه نیز در دارالحكومه به وجود آمد و مردم برای دعاوی به حاكم مراجعه می كردند چون دریافته بودند حكمی كه از طرف حاكم صادر شود دارای ضمانت اجرائی است در صورتی كه حكم قاضی ممكن است اجرا نشود طولی نكشید كه به خودی خود دعاوی طبقه بندی شد و دعاوی بزرگ كه دارای مدعی به زیاد بود به دارالحكومه رفت و دعاوی كوچك به قاضی محول گردید و حاكم به تمام امور حقوقی و جزائی مهم رسیدگی می كرد و حكم او نافذ و غیر قابل استیناف بود و كسی كه از طرف حاكم شهر، محكوم می گردید، دادرس دیگر نداشت. وضعی كه معاویه به وجود آورده بود در دوره یزید پسرش تمدید شد و حكام یزید قوانین را بر طبق تمایل خود تفسیر می كردند و تفسیری كه در آن روز عبیدالله بن زیاد از قانون جوار كرد از نوع تفسیرهائی بود كه تمام حكام یزید می كردند و در هر مورد كه می خواستند مفهوم قانون را معكوس می نمودند و برچسب مصلحت عمومی و دفاع از دین اسلام را بر آن می چسبانیدند. منظورمان از این توضیح این بود كه معاویه و حكامش، و بعد از او، یزید و عمال او، قوانین را اعم از قوانین اسلامی یا قوانینی كه از دوره جاهلیت باقی مانده بود مطابق میل خود تفسیر می كردند و هر چه می خواستند از قانون استخراج می نمودند و عبیدالله هم قانون جوار را كه یكی از اركان زندگی اجتماعی و حقوق اعراب بود بر طبق میل خود تفسیر كرد و از هانی خواست كه مسلم را به او تسلیم نماید.

اما هانی بن عروه حاضر نشد كه مسلم را تسلیم نماید و گفت او پناهنده من است و من نمی توانم مردی را كه به من پناهنده شده تسلیم كنم. عبیدالله بن زیاد می دانست كه هانی راضی به تسلیم مسلم نخواهد شد و منظورش از آوردن هانی به دارالحكومه این بود كه وی را از مسلم جدا نماید تا این كه بتواند، مسلم را به سهولت دستگیر كند. وقتی هانی گفت كه مسلم را تسلیم نخواهد كرد عبیدالله بن زیاد آن جواب را یك توهین بزرگ نسبت به خود دانست. هر كس از الفبای روان شناسی آگاه است می داند كه اگر كسی مامور اجرای قانونی یا حكمی باشد و ببیند شخصی كه باید قانون یا حكم در مورد او


اجرا شود مقاومت می نماید كینه آن شخص را بر دل می گیرید برای این كه مقاومت او را چون یك توهین بزرگ نسبت به خود تلقی می نماید و از آن لحظه به بعد آن مامور دیگر عامل اجرای یك قانون یا یك حكم نیست بلكه دشمن بزرگ شخصی است كه قانون یا حكم باید در مورد وی اجرا شود. شاید در بین هر یك صد نفر، كه مامور اجرای قانونی هستند یك نفر، بعد از این كه از طرف محكوم مقاومت دید آن قدر عدالت و انصاف داشته باشد كه به خود بگوید من با این شخص دشمنی ندارم و فقط مامور اجرای قانونی هستم و نود و نه نفر دیگر در قلب خود نسبت به محكومی كه مقاومت می كند و حاضر به تسلیم نیست احساس كینه ای شدید می نمایند. عبیدالله هم نسبت به هانی بسیار غضبناك شد. از وقتی كه امرای عرب با رومی ها یعنی مردم روم صغیر (كه پایتخت آن بیزان تیوم یا استانبول امروزی بود) آشنا شدند عادت كردند كه مانند امرای رومی، چوبی به دست بگیرند و آن چوب از عصا كوتاه تر بود و عبیدالله بن زیاد در آن موقع چوبی به دست داشت و با آن چوب چند بار به شدت بر سر و صورت هانی بن عروه كوبید و به او ناسزا گفت و اظهار كرد تو تصور می كنی كه من برای دستگیر كردن مسلم منتظر اجازه تو هستم. هانی كه شمشیر بر كمر داشت خواست تا آن را از غلاف بكشد ولی كسانی كه حضور داشتند به او حمله ور شدند و دو دستش را بستند و عبیدالله بن زیاد گفت كه او را به زندان ببرند.

اگر دستور دستگیری مسلم در آن موقع صادر شده باشد، عبیدالله بن زیاد امر كرد كه بروند و مسلم را از خانه هانی خارج كنند و او را به دارالاماره بیاورند و به طوری كه گفتیم روایتی دیگر هست مبنی بر این كه تا هانی از خانه خود خارج شد و معقل فهمید كه مسلم در خانه تنها مانده، به سربازان گفت كه برای دستگیری مسلم به راه بیفتند.

به مناسبت این كه پائیز شروع شده بود وقتی سربازان برای دستگیری مسلم به حركت درآمدند آفتاب غروب كرد. پیادگان و سوارانی كه در آن شب، مامور دستگیری مسلم شدند، به روایتی تا پانزده هزار تن و به روایتی تا سی هزار نفر بوده اند و مشاهده ارقام مزبور این سئوال را به ذهن می آورد كه عبیدالله بن زیاد آن پیادگان و سواران را از كجا آورده بود. گرچه عبیدالله بعد از این كه وارد كوفه شد، شهرت داد كه یك سپاه نیرومند از شام به راه افتاده، عنقریب وارد كوفه شد و تحت فرماندهی وی قرار خواهد گرفت. ولی می دانیم كه شایعه مزبور صحت نداشت و قبل از ورود عبیدالله بن زیاد در كوفه، یك قشون بزرگ نبود و گرنه نعمان بن بشیر انصاری حاكم سابق كوفه با آن قشون مانع از نهضت مسلم بن عقیل می شد و نمی گذاشت كه مردم با او بیعت كنند. در هر حال بر ما نامعلوم است كه عبیدالله بن زیاد كه به روایتی تنها وارد كوفه شد و به روایتی بیش از عده ای معدود با وی نبودند در مدتی كم آن پانزده هزار یا سی هزار پیاده و سوار را از كجا آورد. تنها چیزی كه در این مورد قابل قبول می باشد این است كه عبیدالله بن زیاد از روسای قبایل كوفه كه به آنها پول داده بود خواست كه عده ای از مردان مسلح خود را تحت فرماندهی او قرار بدهند و شاید پیادگان و سوارانی كه آن شب در كوفه بودند از مردان آن قبایل محسوب می شدند. دیگر این كه آن پانزده هزار تن


یا سی هزار نفر برای دستگیری مسلم گماشته نشده بودند چون، برای دستگیر كردن یك نفر از پانزده تا سی هزار تن را مجهز نمی كنند.

بعد از این كه عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه، هانی را دستگیر كرد و به زندان انداخت و در صدد دستگیری مسلم بن عقیل برآمد فكر كرد كه شاید طرفداران حسین كه در كوفه با مسلم بن عقیل بیعت كرده اند به حمایت او برخیزد. راجع به وقایع آن شب كه شب هفتم یا هشتم ماه ذیحجه سال شصتم هجری بوده ما چهار روایت متفاوت شنیده ایم و آن روایات از این اقرار است: اول این كه خبر دستگیری هانی در دارالحكومه و محبوس شدن وی به مسلم رسید و قبل از این كه سربازان عبیدالله بن زیاد برای دستگیری اش بیایند به طرفداران خود اطلاع داد كه قیام كند و آنها به مسلم ملحق شدند و به سوی دارالحكومه حمله كردند و مسلم بن عقیل فرماندهی آنها را بر عهده داشت و دارالحكومه در حالی كه عبیدالله زیاد و دوستانش آنجا بودند از طرف نیروی مسلم بن عقیل محاصره شد ولی آن نیرو بر اثر نطق هائی كه چند نفر از طرفداران عبیدالله از بام دارالحكومه برای مردم كردند متفرق شدند و محققی كه می خواهد تاریخ مبارزه مسلم را در كوفه بنویسد نمی داند كه تفرقه مردم را به چه حمل كند. چون كسانی كه آن شب دعوت مسلم را اجابت كردند و با او به سوی دارالحكومه حمله ور شدند تا این كه هانی را نجات بدهند عبیدالله بن زیاد را می شناختند و می دانستند كه مردی است خونخوار و بیرحم. طرفداران این روایت نوشته اند آنهائی كه از بام دارالحكومه برای مردم نطق كردند آنان را از خشم عبیدالله بن زیاد ترسانیدند و گفتند كه اگر متفرق نشوید و به خانه های خود نروید حاكم كوفه همه شما را خواهد كشت و زن ها و فرزندانتان را اسیر خواهد كرد. اگر بار اول طرفداران مسلم، آن اظهارات را می شنیدند شاید می ترسیدند و متفرق می شدند. ولی آن بار دوم یا سوم بود كه آنها آن اظهارات را می شنیدند. از آن گذشته، كسانی كه آن شب دعوت مسلم بن عقیل را پذیرفتند و به دارالحكومه حمله ور شدند علاوه بر این كه دلیری داشتند از فدائیان حسین بن علی (ع) بودند و كودك به شمار نمی آمدند كه از تهدیدهای چند نفر محصور، كه قدرت خروج از دارالحكومه را نداشتند و از بام آن عمارت، نطق می كردند، بترسند و متفرق شوند و اگر مقرر باشد كه در هر جنگ، آنهائی كه قلعه ای را محاصره كرده اند از تهدید محاصره شدگان بترسند و متفرق شوند در همه جا محصورین می توانستند و می توانند كه با قدری تهدید خود را از محاصره نجات بدهند. طرفداران این روایت می گویند كه كسانی كه به فرماندهی مسلم بن عقیل به دارالحكومه حمله كردند متفرق شدند و مسلم بار دیگر تنها ماند. در این روایت علاوه بر مسئله فوق یك مورد دیگر هست كه در خور دقت می باشد. چون بنابر گفته راویان، در آن شب در كوفه از پانزده تا سی هزار سرباز پیاده و سوار تحت فرماندهی عبیدالله بن زیاد بوده و چرا وقتی مسلم بن عقیل و طرفدارانش بسوی دارالحكومه به راه افتادند تا هانی را نجات بدهند آن قشون نیرومند در صدد برنیامد كه مسلم و طرفدارانش را متفرق كند و آن ها را از اطراف دارالحكومه دور نماید.

روایت دوم این است كه بعد از این كه هانی در دارالحكومه كوفه محبوس شد،


چند قبیله از طرفداران هانی برای نجات دادن او به دارالحكومه حمله كردند و آن ها عبارت بودند از قبایل (مراد) و (مدحج) و (بنی كنده) و (بنی زبید) كه بعضی از آنها از خویشاوندان هانی به شمار می آمدند و بعضی دیگر از خویشاوندان یكی از همسران هانی بودند. قبایل مزبور دارالحكومه را محاصره كردند و گفتند كه هانی را آزاد كنید و گرنه، دارالحكومه را اشغال خواهیم كرد و عبیدالله بن زیاد را خواهیم كشت. در این مورد هم دوستان عبیدالله بن زیاد بر بام دارالحكومه به قبایل مزبور گفتند شما عبیدالله بن زیاد را می شناسید و می دانید كه از كشتن هانی ابا ندارد و اگر فوری متفرق نشوید او فرمان قتل هانی را صادر خواهد كرد و اول سر بی پیكر، و آن گاه پیكر بی سرش را از این جا به طرف شما خواهد انداخت و دستگیری هانی بنابر مصلحتی است و او فردا و حداكثر پس فردا آزاد خواهد شد و نزد شما مراجعت خواهد كرد و اگر خواهان خیر او و خانواده اش هستید متفرق شوید و قبایل مزبور هم بعد از این كه شنیدند هانی فردا یا پس فردا آزاد می شود متفرق شدند.

روایت سوم این است كه مسلم بن عقیل كه در خانه هانی بود از صدای سم اسب ها دانست كه عده ای از سواران به آن خانه نزدیك می شوند و یكی از خدمه را بر بام خانه فرستاد كه ببیند سواران كیستند و چه می خواهند و آن خادم مراجعت كرد و گفت به نظر می رسد كه از سواران حاكم باشند و بعد صدای در كه به شدت كوبیده می شد به گوش رسید و مسلم گفت در را بازنكنید و اسب مرا فوری زین نمائید و در حالی كه مشغول زین كردن اسب مسلم بن عقیل بودند در، همچنان به شدت كوبیده می شد و بانك می زدند در را باز كنید و گرنه آن را خواهیم شكست. وقتی اسب زین شد مسلم سوار بر اسب گردید و دستور داد كه دروازه باغ را بگشایند و سواران وارد باغ شدند و فریاد زدند ای مسلم هر جا كه هستی تسلیم شو و مسلم به جای این كه تسلیم شود حمله ور گردید و از وسط سواران گذشت و آن گاه با حركت چهار نعل سریع اسب، از خانه هانی كه سواران احاطه كرده بودند دور گردید.

روایت چهارم این است كه در خانه هانی مثل بعضی از قصرها و قلعه های قدیمی یك راهروی پنهانی وجود داشت كه، دور از خانه، سر به در می آورد و مسلم بن عقیل بعد از این كه فهمید سربازان حاكم برای دستگیری او آمده اند و حق جوار را محترم نمی شمارند از آن دهلیز زیر زمینی خارج شد و بظاهر آن دهلیز آن قدر وسعت داشته كه مسلم بن عقیل توانسته اسب خود را نیز از آن جا خارج كند زیرا آن شب هنگامی كه به تنهائی از كوچه های شهر كوفه می گذشته سوار بر اسب بوده است.

هر یك از این روایات، مفصل تر از آن است كه در اینجا ذكر شد و ما روایات را خلاصه كردیم و مفاد اصلی آن را به نظر خوانندگان رسانیدیم. ولی بعد از خروج مسلم بن عقیل از خانه هانی به ترتیبی كه در هر یك از این روایات ذكر شده، روایات مربوط به مسلم، در آن شب كه شب هفتم یا هشتم ذیحجه بوده متحد الشكل می گردد. پس از این كه مسلم از خانه هانی خارج شد یا این كه به شكل مذكور در روایات دیگر تنها ماند عبیدالله بن زیاد تاكید كرد كه تمام شهر، و به خصوص اطراف آن را تحت نظر


داشته باشند تا این كه مسلم نتواند از كوفه خارج شود و پانزده هزار و به روایتی سی هزار پیاده و سوار مامور می شوند كه محلات شهر و اطراف كوفه را تحت نظر داشته باشند و نگذارند مسلم بن عقیل از كوفه خارج شود و هر جا كه او را دیدند دستگیرش كنند و به دارالاماره منتقلش نمایند.


[1] امروز معلوم شده كه شير ماده شتر از لحاظ دارا بودن مواد غذائي و املاح و ويتامين يكي از مفيدترين و سهل الهضم ترين غذاها مي باشد و ملك سعود پادشاه سابق عربستان سعودي با اين كه يكي از توانگران بزرگ دنيا بود در سنوات آخر عمر جز شير ماده شتر، غذائي نمي خورد و به هر يك از شهرهاي اروپا و آمريكا كه مسافرت مي كرد ماده شترانش را با هواپيما به آن شهر منتقل مي كردند و روزي كه در يونان زندگي را بدرود گفت بطوري كه روزنامه ها در آن موقع نوشتند بيست ماده شتر در يونان داشت (مترجم).